پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت سی و یکم :
-دکترشم گفته نبرش. دیگه نمیشه دایهی دلسوزتر از مادر شد. داره میاد.
به دستهای گرشا که با سرعت روی وسایل میچرخید نگاهی انداخت:
-حالا تو چرا اینقد حرصی داری وسایلو جابجا میکنی؟ کار داری برو خب.
-اینا رو چیکار کنم؟ مواد فاسد شدنی قاطیشه.
-میگم ثمانه بیاد روبراه کنه. بیا برو به کارت برس.
ایستاد و به یاشار نگاه کرد. باید حالت عادیاش را به دست می
آمینا
00واقعا پر روئه😶😶